عليرضا کوشکجلالي برنده جايزه افتخارى تئاتر کلن- آلمان نمايش شد و اجراي اخيرش به نام «در انتظار آدولف» در تماشاخانه ايرانشهر به پايان رسيد و او دراينباره پيامي را از كلن به تهران فرستاد و از استقبال سه نسل مخاطب ايراني گفت كه براي او شگفتيساز بوده است.نیک زی : عليرضا كوشكجلالي از جشنواره فجر سال ٨٠ با نمايش «مسخ» در ايران خود را شناسانده و همواره در تهران و شهرستانها كار ميكند و جزء معدود كارگردانهايي است كه كارگاههاي تأثيرگذاري در شهرستانهاي ايران، از جمله در لنگرود، تبريز، بندر دير، كاشان، شهركرد و... برگزار كرده و با آنكه در اين سالها با بيماري اماس دستوپنجه نرم ميكند، اما هنوز هم در تئاتر عشق و زندگياش را ميجويد و در اين سالها همچنين اجراهاي موفقي در ايران و آلمان داشته و بارها در جشنوارههاي بينالمللي به زيبايي درخشيده است.
پايان آدولف
نمايش «در انتظار آدولف»، اثر ماتيو دلاپورته و الکساندر دلاپتلير با ترجمه، دراماتورژي و کارگرداني عليرضا کوشکجلالى، از ٢١ آبان به مدت ٣٠ شب تا ٢٤ آذرماه در سالن استاد ناظرزادهکرمانى تماشاخانه ايرانشهر روى صحنه بود که با استقبال مخاطبان روبهرو شد.
در اين يادداشت آمده: درست مثل ديگر اجراهايم، موسيو ابراهيم، خداي کشتار، سيستم گرونهلم، پستچي پابلو نرودا و... براي اينکه نمايشهايم فقط براي قشر خاصي نباشد، زحمت زيادي کشيده شده و نتيجهاش را هم که امشب ميبينيد. اين افتخاري است براي تکتک اعضاي گروه خلاق، بانظم و سختکوشمان که نمايش «در انتظار آدولف» مىتواند رکورد تعداد تماشاچيان سالن استاد ناظرزاده در سال جارى را بشکند.من چند اجرا از نمايش «در انتظار آدولف» را ديدم. شاهد حضور سه نسل در اين سالن بودم. شبي صداي پرشور خنده دو بچه هفت، هشتساله، خود باعث انرژي مضاعفي در سالن شده بود، پدران و مادران مسن و جوانان بيشماري از نمايش ديدن کرده و اکثرا هم بالذت نمايش را دنبال ميکردند.
من شاهد حضور زني خانهدار که براي اولينبار به تئاتر ميآمد، راننده تاکسي، وکيل، هيئت علمي دانشگاه شريف، کارمند بانک، هنرمندان خاص، روشنفکران، دانشجويان و کارگر ساختماني محلمان در سالن بودم و از اينکه اين نمايش توانسته بود با تکتک اين افراد ارتباط برقرار کند، از خوشحالي در پوست خود نميگنجيدم.
تئاتر اروپا سالهاست به اين مرحله رسيده: دوراني که هنر براي توده مردم هم باشد، نهفقط براي خواص. اين ژانر هنر مردمي ستون فقرات فرهنگي آن جوامع است و يکي از دلايلي است که مهر جامعه با فرهنگ بر پيشانيشان خورده. توده مردمي که به ديدن شکسپير بروند، کمتر عربده ميکشند. توده مردمي که پيکاسو را بشناسند، کمتر اسيد ميپاشند. توده مردمي که فردوسيشناس باشند، خردمندانهتر رفتار ميکنند؛ پس بايد آنها را به سالنهاي هنري کشاند. برتولت برشت ١١٠ سال پيش در آلمان گفت: تماشاچي در وهله اول به تئاتر ميآيد که لذت ببرد، تفريح کند و در کنارش چيزي هم ياد بگيرد. اين عنصر تفريح در بسياري از تئاترهاي روشنفکري تقريبا از بين رفته است. هنر ناب براي توده مردم ايران وجود ندارد و اين همان سونامي بسيار بزرگي است که تئاتر ما را دربر گرفته. گويا سعي بر اين است که تئاتر فقط براي خواص باشد و اين بزرگترين خطري است که ميتواند هر جامعهاي را تهديد کند که نتيجهاش ميشود توده مردم ناآگاه. يکبار ديگر درود ميفرستم به پشتکار تکتک افراد گروه، چه پشت و چه روي صحنه، محکم در آغوشتان ميگيرم. با آرزوي نمايشي از اين جنس در سال آينده.
گــــرد آوری : نیکـــــ زی
منبع : روزنامه شرق / رضا آشفته